من به اوج رسیدم....
من با تو به اوج رسیدم...وقتی برای اولین بار نگاه آشنایت را به چشم هایم دوختی...من با تو به اوج رسیدم وقتی صدایم کردی مامان....به اوج خواستن و عشق رسیدم وقتی تو ازشیره ی جان من جان میگرفتی....چقدرزیبا بود...تو امده بودی و زندگی را با خود به ارمغان اورده بودی...تو هستی درکنارم و من هر روز در اوج به سر میبرم...دختر زیبای من تو که نمیدانی حضورت برایم چقدرشیرین و گواراست....در خواب در بیداری ...وقتی حرف میزنی من فقط مست نگاهت هستم ...و همین مرا به اوج میبرد پری کوچک من
نویسنده :
m a r i a
11:48